کنزالمهملات والاکاذيب ( بخش هفتم و پاياني)
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي

  در کتاب کنز المهملات والاکاذیب  یا مثلث بی عیب ، زیر عنوان " عوامل عمده رویارویی نظامی " که از صفحهء 465 شروع می شود ، ادعا می گردد که اگر داکتر نجیب الله در برابر کودتای احتمالی شهنواز- گلبدین، آما ده گی دفاع از حاکمیت دولتی را نمی گرفت ، تنی هرگز دست به اقدام مسلح برعلیه او نمی زد. حصین  در همین ارتباط در صفحهء 473 می نویسد: " ... حرف کودتای این وآن حرف احمقانه است.." والبته منظور حصین این است که چون کودتا در روز روشن صورت گرفت ، پس نمی توان آن را کودتا خواند. در حالی که هم شهنواز تنی در بسیاری از مصاحبه های خود وهم گلبدین حکمتیار در سخنان ونوشته های خود، صریحاً گفته ونوشته اند که آن عمل یک عمل کودتایی بود. گلبدین حکمتیار در کتاب خود " دسایس پنهان ، چهره های عریان، دراین مورد، چنین می نویسد :

 

   " ... آصف شور در مکتوب آخرین خود به من اطلاع داد که در وزارت دفاع وقرارگاه آن ودر اطراف شهنواز تنی کار ما بسیار پیش رفته است. قرار گاه ودفتر وی کاملاً در کنترول ما است. مگر وی را کاملاً در جریان قرار نداده ایم . در وقت اقدام ، سوق وادارهء قطعات کاملاً در دست ماست. آنها می خواستند اقدام خود را در وقتی آغاز کنند که اختلافات بین نجیب وتنی به یک تصادم رویا روی تبدیل شود. اما این تصمیم باعث معطلی در اقدام شد و برای نجیب فرصت به دست آمد که برای مقابله با خطر اماده گی بگیرد. "

 

  پس می بینیم که آقای حکمتیار به صراحت می نویسد که آگرآصف شور ورفقایش به موقع اقدام می کردند وبه نجیب الله فرصت نمی دادند تا آماده گی نظامی بگیرد، مؤفقیت کودتاچیان حتمی می بود.

 

  در صفحهء 479 از قول اینجانب جستاری می آورد از کتاب اردو وسیاست ؛ ولی تحریف شده :

 " .. در شفاخانه وزیر دفاع ومیر صاحب کاروال به عیادتم آمدند.. چند لحظه بعد ازرفتن آنها دوکتور نجیب الله تلفون کرد. .. وگفت موتر می فرستم همین اکنون به نزدم بیا "

 در حالی که من در خانه بودم ، نه در شفاخانه که تنی ومیر صاحب کاروال برای بار دوم به عیادتم بیامدند وبرفتند وبعد داکتر نجیب الله موتر بفرستاد ومن برفتم به نزد او. اگرچه این موضوع هیچ اهمیتی ندارد ؛ ولی چون " شغل " حصین تاریخ است ، این مسأله را یاد آوری نمودم که باید همیشه امانت را نگهدارد در اقتباس!

 

  در صفحهء 480 این جمله راکه در اردو وسیاست آمده است : " تنی نیز تا حدودی ازآن اطلاع داشت " این طور تفسیر می کند که گویا تنی از توطئه گلبدین در وجود جنرال ولیشاه تا حدودی اطلاع داشته است. در حالی که منظور من این بوده است که وزیر امنیت دولتی روانشاد غلام فاروق یعقوبی برای شهنواز تنی از توطئه یی که توسط جنرال ولیشاه وافسران دیگربه دستور حکمتیار انجام می یافت ، درجریان قرار گرفته بود.

 

 در بارهء ارتباط جنرال ولیشاه با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، آقای س. ا. درنامهء تاریخی 12 نوامبر 2000 خویش که برایم فرستاده بودند – این نامه به نزدم محفوظ است – چنین می نویسند :

 

  " .. باید علاوه نمود که قبل از کودتای 16 حوت 1368 شهنواز تنی ، یکی از مسؤولین حوزهء مرکزی       " شفا " یا « شعبهء فعا لیت اطلاعات » حزب اسلامی به نام عتیق از طرف ارگان های امنیتی دولت گرفتار ودر ریاست تحقیق ، تحت تحقیق قرار داشت. وی در پروسهء تحقیق از عضویت وارتباط جنرال عبدالحلیم « رییس مخابره اردو » وجنرال ولی شاه قوماندان دافع هوا ، در حزب اسلامی اعترافاتی داشت. بعد از گرفتاری دو جنرال فوق ، اسامی دگروال غلام رسول که به حیث آمر سیاسی قطعهء 77 دافع هوا ایفای وظیفه می نمود ، خود کشی کرد تا این اسرار پنهان باقی بماند. در ضمن عتیق در پروسه ء تحقیق از ارتباط شخص جنرال تنی با حکمتیار نیز اعترافاتی داشت که این موضوع را دگروال جان محمد یکی از فعالین دیگر شعبه شفا که تحت تحقیق بود ، تایید می نمود. "

 

 در جای دیگر همین نامه ، آقای س. ا. چنین می نویسد :

 

 " ..عتیق قبل از گرفتاری خود توسط بخش عکاسی ریاست اداره شش  امنیت دولتی ( که افراد مظنون ومشکوک راتحت تعقیب قرار می داد ) به دفعات عکاسی گردیده بود که نشان می داد وی در کابل با تعدادی از افسران اردو فعالیت های خصمانه وضد دولتی دارد. "

 

 

  آقای حصین در همین صفحه می نویسد: " پیوند شهنوازتنی با گلبدین یک بهانه است. " وبه خاطر برائت خود و شهنواز تنی چندین صفحه سیاه می کند، در حالی که اسناد انکار ناپذیری در زمینهء ارتباط تنی وگلبدین وجود دارد. مثلاً آقای حلیم تنویر یکی از اعضای برجستهء حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در صفحهء 387 کتابش که " تاریخ روزنامه نگاری افغانستان " نام دارد چنین می نویسد :

 

  " آوازهء کودتا علیه رژیم نجیب الله چندین بار قبل از وقوع آن توسط حکمتیار بیان شده بود. شاید هم تنش های نظامیان در اردوی نجیب الله وارتباطات مخفیانه آن با حزب اسلامی باعث این اظهارات شده باشد. اما امر مسلم آنست که حزب اسلامی با افراد مطمئن ومتعهدی چون جنرال آصف شور که از زمان متعلمی در مکتب حربیه  ومهتاب قلعه ( حربی شونځې ) با حکمتیار هم صنفی وهمرزم بود وهمیشه در تحولات سیاسی نقش حساسی را در سطح نظامی ایفا نموده است- حزب اسلامی دربین اردو نفوذ داشت – از جانب دیگر فرمان عفو عمومی حکمتیار نیز تأثیر درروحیهء اردو گذاشته و انزجار شان از حالات اختناقی رژیم باعث گرایشات به سوی مجاهدین می گردید. همزمان با این فرمان عفو، پاچاگل وفادار یکی از کمونیست های سابقه دار که از دورهء داود نقش اساسی در کودتا ها داشت به تاریخ 24 قوس 1368/ 15 دیسمبر 1989م به پشاور آمد ودو روز بعد طی کنفرانس مطبوعاتی اظهار داشت که یکی از اعضای اطلاعاتی حزب اسلامی در رژیم نجیب بود که تمام اطلاعات را به طور مستمربه حکمتیار ارسال می نمود. پاچاگل وفادار که در کودتای 26 سرطان داود نیز نقش داشت وبعداً باکمونیست [ها] در هردوره نقش حساس رابازی نمود. حزب اسلامی اورا با فرمان عفو در پناه خود گرفت وزمینه سازی ها نمود تا دوباره با تماس های با اردوی افغانستان صورت گیرد." 

 

  در صفحهء 388 همان کتاب حلیم تنویرعضوبرجستهء حزب اسلامی  حکمتیار، می نویسد که چون کوشش های حکمتیار برای جلب موافقت وحمایت حکومت مؤقت مجاهدین از کودتایی که صورت می گرفت نتیجه نداد ، بنا براین :

 

  " حکمتیارخواست با تنهایی ابتکار عمل را بگیرد وبه تاریخ 16 حوت 1368/مارچ 1990م به رهبری شهنواز تنی وزیردفاع نجیب الله [ کودتا ] به راه انداخته شد. روس ها تمام وسایل مخابروی وزارت دفاع را فلج ساخته بودند. .. حکمتیار همان روزدر مصاحبهء مطبوعاتی دراسلام آباد حمایت خود را از این قیام اعلان نموده گفت : « ما برخلاف رژیم ملحد کابل از هر اقدامی که منتج به سر نگونی رژیم وقیام حکومت اسلامی شود ، پشتیبانی می کنیم... ما به افسران متعهد حزب اسلامی هدایت می دهیم که با استفاده از این فرصت در سر نگونی رژیم کابل نقش فعال را به عهده گیرند. باید از آنانی که می خواهند رژیم کابل را سر نگون سازند وبا مجاهدین بپیوندند پشتیبانی نمایند. ... یک روز بعد سه هلیکوپتر حامل کودتاچیان ناکام به « پاره چنار » در منطقهء مرزی افغانستان – پاکستان فرود آمد وبه قوماندانی شهنواز تنی در برابر حکمتیار حلف وفاداری وسلام را ادأ نمود."

 

  حصین در صفحهء 486 می نویسد : " حدود شش صد تا هشت صد نفر خلقی که تنها در اولین شب 16 و روز 17 دستگیر شدند به چشم سر خود دیدند که چه آمادگیهای قبلی ... از قبل یرای شان آماده شده بود. "

 

  واما این ارقام 600 و 800 نفر که در شب کودتا وروز 17 حوت و آنهم در کابل دستگیرشده باشند ، از تصور به دور است وادامهء همان افسانه های پیشین وریسمان بافته شده از حدس وقیاس است که جناب حصین در ساختن وبافتن آن مهارت دارد. آقای س. ا. که در ریاست تحقیق وزارت امیت دولتی کار می کرد ، تعداد نظامیان دستگیر شده را بر علاوهء افسرانی که در کتاب اردو وسیاست از آنان نام گرفته شده ، بیشتر از تعداد انگشتان دست حساب نمی کند. او می نویسد برعلاوه افسرانی که در کتاب از آن ها نام گرفته شده ، افسران ذیل گرفتار ودر ریاست تحقیق تحت نظارت قرار داشتند:

 

  " جنرال عبید گل قوماندان قوای 15 ، جنرال ظفر قوماندان فرقه 40 بگرام ، جنرال وهاب وجنرال شاهپور پیلوتان ( قهر مانان ج. ا. ) ، جنرال سیف الله قوماندان سارندوی کابل ، جنرال نبی طوطاخیل از ریاست تشکیلات اردو ، جنرال آقا محمد قوماندان فرقه 21 فراه .

 

  بنابراین باید از آقای حصین پرسید که چه کسی در پهلوی راست عدد6 و8 دو صفر بزرگ گذاشته است ؟ برسبیل عادت !

در صفحه 492 و493 مثلث بی عیب یا کنز الباطیل ، آقای حصین از نشستی صحبت می کند که یک هفته پیش از کودتای خونین شهنواز گلبدین در منزل جنرال فقیر محمد صورت گرفته بود. او در این افسانه اگر از یک طرف برخی از رفقای خود را به جبن وبزدلی متهم می سازد ، از جانب دیگر گفته هایی را در زبان آصف شور می گذارد که باور کردن آن گفته ها پس از اعترافات آقای حکتمیار وتنی وحلیم تنویر ونویسنده گان داخلی و خارجی ، خوش باوری وساده دلی بسیار می خواهد. حصین از زبان آصف شور چنین می نویسد :

 

  " قصد قیام نظامی از جانب ما بصورت قطعی مطرح نبوده است. ولیک آماده گی برای مقابله با تعرضات نظامی پلان شده طرف مقابل چنان تحمیلی است که مسؤلیت عواقب آن بدوش ما نیست. "

 

 آما آقای حکمتیار در صفحهء 51 کتاب خویش " دسایس پنهان ، چهره های عریان "، این آصف شور را یکی از اجنت های آگاه ، قابل اعتماد ،  پیگیر وپرازجوش وخروش خویش معرفی نموده چنین می نویسد :

 

  " جنرال آصف شور پس از مدت کوتاهی بوسیلهء نامهء مفصلی اطلاع داد که تا حد زیادی در کار خود کامیاب هستم. پس از مدتی کار او به مرحله ای رسید که از من تقاضای ارسال کست بیانیهء رادیویی وتلویزیونی را کرد. من متن کتبی آن را فرستادم . نکات اساسی بیانیه قرار آتی بود: .. "

 

 نکات اساسی این بیانیه را خوانندهء عزیز می تواند در همان کتاب دسایس پنهان وچهره های عریان پیدا کرده وبه خوانش گرفته با این تنابندهء خدا هم نظر شود که درحالی که حتا بیانیهء حکمتیار به آصف شور رسیده بود،چگونه آصف شور می توانست بگوید که " قیام نظامی از جانب ما بصورت قطعی مطرح نبوده است " ؟

 

آقای حصین در صفحات بعدی مثل همیشه خاک به چشم خلایق می ریزد وبا دیده درایی آشکاری می نویسد که اول قوتهای [ نجیب الله ] حمله را بر وزارت دفاع شروع کردند و بعد تنی مجبور شد از خود دفاع کند. او در حالی که خویشتن را یکی ازخبره گان مسایل نظامی جا می زند می نویسد که راپور رسید : فرقه پنج پیاده مربوط امنیت دولتی از وضع الجیش خود به سوی میرویس میدان به حرکت افتاده است . " حالا نخست از این جناب باید پرسید که اگر در آن کودتا نقشی نداشتی واز زمرهءمهره های کلیدی آن نبودی ، از کجا خبر شدی وکی برایت راپورداد که فرقه پنج انیت دولتی (؟) به سوی میرویس میدان حرکت کرده است. آخر مگر راپور های نظامی را به هر یله گردی گزارش می دهند؟ دیگر این که اگر چشمت نمی خارید در خانهء جنرال فقیر محمد وجلسه یی که در آن جا دایر شده بود ، در آن شرایط حساس چه می کردی ؟ نکتهء سوم این که فرقهء پنج پیاده مربوط بود به وزارت داخله که قرارگاه آن در ولسوالی بگرامی وقوماندان آن جنرال گلبهار سالم بود؛ اما فرقه یی که از آن نام گرفته ای فرقه پنج نه بل فرقه ده امنیت دولتی است که در آن روز حتا یک خطوه از وضع الجیش خود حرکت نکرده بود. این فرقه در باغ داوود موقعیت داشت وقوماندان آن فرقه جنرال محمد عیسی یکی از افسران بر جستهء اردو بود که در حادثهء پیشغور پنجشیر درخشیده و بعد ها به مقام فرماندهی آن فرقه رسیده بود. همچنان این حرف های حصین درست نیستند که قطعات جنرال دوستم در روز 16 حوت از لوگر به طرف دارالامان به حرکت افتاده باشند. این قطعات همان طوری که در اردو وسیاست آمده است در شب 16 /17 حوت وظیفه گرفتند که از ساحهء عملیات نظامی از لوگر خارج شده وتا سپیده دم 17 حوت خود را به هود خیل برسانند وجلو تعرض  غند 57 (مرکز تعلیمی ) و قوای پانزده زرهدار را که تعرض شان در حال انکشاف بود بگیرند. این قوتها به فرماندهی جنرال عبد المجید روزی مطابق دستورگارنیزیون ، در ساعت معین به هود خیل رسیدند وپس از زد وخورد کوتاهی جنرال غنی قوماندان مرکز تعلیمی به آنان تسلیم شد وغایله پایان یافت. بنابراین با مسؤلیت می توان گفت که حتایک نفر از سربازان جنرال دوستم نه درشب 16 حوت ونه درروز 17 حوت به استقامت قصر دارالامان توظیف نشده بودند. به هر حال ، می گذریم از فرهنگ منحط آقای حصین که می نویسد : " قطعه قند بچه " چنین کرد وچنان کرد ومی گذاریم این حرف هارا به قضاوت خواننده گان؛ ولی از این حرف نمی توان گذشت که مردم کابل شاهد زندهء آن کودتا بودند وهمه به یاد دارند که کودتا چه وقت آغاز شد وبم های پنجصد کیلویی را چه کسانی برسر شان فرو ریختند.

 

  حصین در صفحهء 502 می نویسد که ساعت 9 صبح مقاله یی نوشتم وآن را به سکریت روزنامه سپردم وبقیهء این افسانه :

 

" با آمدن دوباره به دفترم به ناگاه متوجه شدم که در سمت دارالامان دود های غلیظی به هوا برخاسته وصدای خفیف فیر های ثقیل نیز بگوش میرسید. " 

 

 

تبصره : ساعت 9صبح تاریخ 16 حوت ، طوری که همه شهریان کابل می دانند ، درشهر وحومهء کابل  حتا آب از آب تکان نخورده بود. چه رسد به صدای فیر تفنگ چره یی ویا موش کش حصین . همچنان تا ساعت یک بجه روز که طیارات کودتا چیان بم های پنجصد کیلو گرامه  را بالای شهر کابل فرو ریختند نه دودی در هوا برخاسته بود ونه کسی صدای خفیف اسلحه ثقیل را شنیده بود. آخر اسلحه ثقیل که نباید صدای خفیف داشته باشد.

 

  حصین در همین صفحه می نویسد که در مکروریان که رسیدم پوهاند محمد حسن صافی را دیدم که بدون مقدمه به نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین دشنام وناسزا می دهد.—مگر ناسزا گفتن به حفیظ الله امین ضرورت به مقدمه دارد ؟ - بعد به خانه می رسد به خانهء بعضی از رفقا وبه وزارت دفاع وبرخی از قطعات تلفون می کند، ولی هیچ تلفونی کار نمی کند. جنگ هم لحظه به لحظه شدید می شودو ساعت هم در حدود 8 شب می باشد.

 

  حالا اگر به این گفته ها دقت نماییم ، می بینیم که آقای حصین فاصلهء پل آرتل ومکروریان را در ظرف یازده ساعت پیموده است. دیگر این که اگرچه تلفون ها کار نمی کنند، مگر گل سعید دگروال از ریاست مخابرهء وزارت دفاع از کدام طرفی – کدام طرف ؟ - برایش تلفون می کند ومی گوید که تنی قرار گاه خود را ترک گفته واعضای قرار گاه نمی دانند که چه کنند؟ (در حالی که چند صفحه قبل نوشته بود که تنی درروز 16 حوت دردفتر خود بود.) پس از گل سعید یکی از شاگردان دیگر اوستاذ که وحید نام دارد ودرامنیت نظامی هوایی و مدافعه هوایی کار می کند تلفون کرده از فرار بی موقع وبی موجب تنی گلایه می کند. البته که تلفون ها قطع است وهیچ تلفونی کار نمی کند، بازهم یک رفیق خلقی دیگر به نام نور احمد تره کی تلفون می کند ومی گوید با عبید گل قوماندان قوای 15 تماس گرفته واو گفته است که حرکت خود را از طریق بگرامی به سوی دار الامان آغاز کرده است.  والبته که تلفون ها همچنان قطع در قطع است؛ ولی برای حصین تلفون می آید در پشت تلفون وعجب حکایتی ! برعلاوهء این دروغ های مضحک نکتهء دیگر قابل تبصره در این چند جملهء حصین این مسأله می تواند بود که قوای پانزده زرهدار، هرگز ازطریق  بگرامی به سوی دارالامان حرکت خود را آغاز نکرد. بل از طریق سرک عمومی کابل – جلال آباد به تعرض گذشت وبه غند تعلیمی 57 پیوست وبعد تعرض آنان در منطقهء هود خیل از طرف قطعات گارد متوقف ساخته شد.

 

 


 این گفته های حصین هم  درست نیست ونیاز به اثبات دارد که می نویسد قبل از ظهر 16 حوت ، دگروال محمد زی نیکمل به امر جنرال ستار قوماندان حربی شونزی دستگیر وتیر باران شد. یا دگروال سید انور آمر سیاسی حربی شوونزی نیز به امر جنرال ستار تیر باران شده باشد.  در ین جا باید گفت که جنرال ستار در آن وقت  قوماندان حربی پوهنتون بود نه قوماندان حربی شوونزی.  دیگر این  که جنرال ستار چگونه می توانست دگروال سید انور را که تحت امرش نبود گرفتار وبه شهادت رسانیده باشد؟ نکته دیگر این که همان طوری که گفته شد برای اثبات این گفته ها مثل همیشه نه شاهدی وجود دارد ونه سندی یا مدرکی . ولی اگرپس از شروع کودتای شهنواز- گلبدین ، دگروال محمد زی نیکمل دست به اقداماتی زده ودر یک رویارویی مسلحانه کشته شده باشد، حرف دیگریست. وکدام جنگی است که درآن نان وحلوا تقسیم شود؟

  دروغ شاخدار دیگری که حصین در صفحهء 503 کتابش می گوید این است که :

" میدان هوایی بگرام بطور معلوم زیر آتش طیارات بلند پرواز روسی که از آنسوی مرز به پرواز در آمده بودند قرار گرفت ودر نهایت راکت های رهبری شدهء سکاد از آنسوی مرز خط پرواز طیارات جنگی بگرام را از استفاده کشیده وضع را به نفع عظیمی نجیب الله تغییر دادند. " 

البته که این ادعا ها جفنگ محض است ، بنا براین دلایل :

1- بر اساس سازشنامه های ژنو ، شوروی ها پس از خروج از افغانستان هیچ گونه حق مداخلهء نظامی از جمله حملات هوایی را از قلمرو خود به خاک افغانستان نداشتند. هیچ گونه تخلفی هم در زمینه نکردند. وهیچ اعتراضی هم از سوی منابع بین المللی علیه آنان بلند نشد. اگر همچو چیزی حقیقت می داشت، نماینده گان نظامی ملل متحد که در دفتر سکاپ ملل متحد در کابل موجود بودند و هم چنان رسانه های گروهی جهان بی درنگ وبا سر وصدای فراوانی این مسأله را باز تاب داده وحتماً در شورای امنیت ملل متحد مطرح بحث قرار می گرفت.

2- هیچ نیازی به این که طیارات نظامی شوروی ها از آنسوی مرز ها پرواز واهدافی را در افغانستان تحت ضربات خود قرار دهد وجود نداشت. زیرا که طیارات مستقر در میدان هوایی مزار شریف می توانستند این کار را انجام دهند. چنانچه انجام دادند ودیدیم که مرحوم جنرال مصطفی قهرمان ج. ا. به خاطر از کار انداختن خط رنوی میدان هوایی بگرام در کودتای شهنواز – گلبدین ، قهرمان دو مرتبه یی جمهوری افغانستان شد.

3- درموردموشک های رهبری شوندهء اسکاد که از آن طرف مرز شلیک شده باشند ، باید گفت که این راکت های رهبری شونده ، از جملهء اسلحهء استراتیژیک هستند ومطابق میثاق های بین المللی درزمینه منع استعمال وگسترش این گونه اسلحه ، شوروی حق استعمال آن را نداشت. اما سکاد «ب» Sckad-B از جملهء موشک های تاکتیکی است، نه استراتیژیکی. وسوم این که در خنثی ساختن کودتای گلبدین – تنی ، از موشکهای سکاد «ب» هم استفاده نشده وحتا یک فیر صورت نگرفته بود، بل برای از کارانداختن میدان هوایی وطیارات بگرام از اورگان یاBM-40هم  ازکابل (گارد جمهوری ) وهم از چهاریکار (فرقه2) استفاده شده بود. ( نگاه شود به کتاب های اردو وسیاست وافغانستان پس از باز گشت سپاهیان شوروی )

 4- هیچ گونه موشکی از آن سوی مرز بالای بگرام شلیک نشده بود. زیرا که مغایر مفاد قرارداد های ژنو بود که شوروی مانند امریکا آن را تضمین کرده بود . اما این که آقای حصین می نویسد که " بطور معلوم "، معلوم نیست که چنین چیزی در کجا وچه وقت معلوم شده بود. زیرا که او برطبق عادت باز هم بدون سند ومدرک بادی در هوا رها می کند ومی گذرد.

 

  آقای حصین پس از برشمردن علل وعوامل شکست کودتای 16 حوت وریختن خونابه های دریغ وحسرت با درد واندوه فراوانی می نویسد :

 

  " امرتوقف مقاومت بخاطری داده شد که جنرال تنی وهمکارانش جنگ را بداخل شهر کابل خطرناک دیده ومیگفتند که همچو جنگی ده هزار انسان را در کمترین فرصت غرقه بخون ساخته ، شهر سوخته وویران خواهد شد."

 

 وقاحت ودیده درایی هم حد واندازه یی دارد!   ببینید: در روز روشن شهر کابل را بمباران می کنند. بم های پنجصد کیلو گرامه را در مزدحم ترین نقاط شهر مانند چهار راهی پشتونستان ، پخته فروشی ، شاه شهید ، رادیو تلویزیون ، چهارراهی آریانا ، کلوب عسکری و ... از آسمان فرو می ریزند. صد ها زن ومرد وطفل وکودک رابه خاک و خون می کشانند .قصر گلخانه ، گارنیزیون کابل ، باغ داوود ، بالاحصار وکجا وکجا را به آتش می کشند ویا به تلی از خاک مبدل می سازند واکنون با وقاحت تمام می نویسند که تنی وهمکارانش – از خود اسمی نمی برد- نمی خواستند جنگ به داخل شهر کشانیده شود! آخر مگر این نقاط در خارج شهر قرار داشتند ؟

 

 اما این وقاحت وپررویی را سر انجامی نیست. او می نویسد که برقصر دارالامان چه آوردند؟ اما نمی نویسد که چرا؟ نمی نویسد که اگر کودتاچیان زره یی نسبت به این قصر علاقه مندی می داشتند نمی گذاشتند که بدان حال وروزبیفتد وویران شود. اگر این کودتاچیان سفاک به ابلاغیه های پی در پی دولت وقع می گذاشتند و تسلیم می شدند و این قصر تاریخی را سنگر مقاومت ذبونانهء شان قرار نمی دادند ، نجیب الله هم امر تعرض را بالای آن قصر صادر نمی کرد. والبته بسیار مضحک به نظر می رسد که داکتر نجیب الله مرحوم به خاطر آسیب نرسیدن به این قصر که کودتاچیان در آن سنگر گرفته بودند ومنتظر اقدامات گلبدین بودند ، آرام می نشست ومی گفت حمله نکنید. قصر خراب می شود. مگردر هنگام قیام مسلحانهء 7 ثور، حفیظ الله امین خون آشام بر این قصر رحم کرد وبه خاطر آن که صدمه نبیند ، ضربات هوایی وتوپچی را بالای این قصر که پیوسته وبا بی رحمی فراوانی وارد می شد، قطع نمود؟ اگر حصین از این داستان خبر ندارد باید به او گفت که از شامگاه 6 ثور الی سپیده دم 7 ثور نه تنها توپچی لوای 88 مهتاب قلعه ، بل طیارات شکاری وبمبارد، چنان این قصر تاریخی را می کوبیدند که سوراخ سوراخ شده بود وبه سختی سرش را در میان شانه هایش نگهداشته بود.

 

 این نکته را هم آقای حصین فراموش کرده که اگر قصر دارالامان در کودتای شهنواز – گلبدین صدمه دید ، بلافاصله پس از شکست کودتا چنان ترمیم شد که هیچ فرقی با گذشته نداشت. ولی این گلبدین حکمتیار رهبر کودتای 16 حوت بود که به خاطر رسیدن به قدرت در زمان ریاست جمهوری برهان الدین ربانی ، آن قصر زیبا وبا شکوه را چنان راکت باران کرد که امروزه جز خرابه یی از آن باقی نمانده است.

 

  از نبشته های حصین در مورد کودتای شهنواز- گلبدین( ص520) ، این طور بر می آید که انگار تنی برای ایجاد قرارگاه مطمین به بگرام رفته باشد، در حالی که او پیش از شروع کودتا به بگرام رفت وهمه می دانند که وزارت دفاع قرار گاه کاملاً مطمینی بود واگر او از ترس به بگرام نمی گریخت ، سقوط آن قرار گاه در مدت کمتر از 24 ساعت ممکن نبود.

 

  در صفحهء 521 زیر عنوان " فرار به پاکستان " ناگهان به اعترافات دلچسپی می پردازد که از روابط سران کودتا با تنظیم های بنیاد گرا پرده بر می دارد: 

 

  " در میان خلقی ها قبل از تصادف نظامی 16 حوت بعضاً این موضوع بصورت ضمنی مطرح بود که اگر وضعیت تضاد های درونی به رویا رویی بیانجامد وبنابر عواملی ما باشکست روبرو شویم دوام مقاومت ما از کجا ممکن خواهد بود. این پرسش بعضاً این نظریه را به وجود می آورد که در صورت چنین شکستی رفتن به شوروی ممکن نیست... پس یگانه راهی که میماند اینست که با برخی از قوماندانان جهادی که با حفظ پیوند های شان با تنظیم های مربوط زیاد وابسته با بیگانگان نبوده اند ودست کم در محلات خود بگونهء زیر تاثیر روحیهء عام وطنپرستی مردم هستند کار دوام دار صورت گیرد...در آن صورت هرگونه تعرضی از هر طرفی که باشد وشکست موقتی بر ما تحمیل کند چای پای برای مقاومت خواهیم داشت. تلاشهای بسیار محدود نا محسوس درین جهت آغاز یافت. "  

 

  البته که این تلاش ها نه محدود بود ونه نامحسوس. کار به جایی کشیده بود که حکمتیار ( تروریست جهانی ) بیانیهء رادیو تلویزیونی خود را هم ترتیب وبرای سران کودتا فرستاه بود. دلچسب است که آقای حصین حکمتیار را زیاد وابسته به بیگانه نمی پندارد. در حالی که همین دیروز پریروز امریکا اعلام کرد که حکمتیار بیشترین کمک ها را از CIA  دریافت می کرد وارتباط نزدیک وتنگاتنگی با سیا وآی اس آی پاکستان داشت. وهمین اکنون نیز به کمک وحمایت ISI در مرز های افغانستان با پاکستان مخفی شده وبرای دور دیگر بربادی وتباهی مردم افغانستان نقشه می کشد.

 

  درصفحهء 524 و525 در بارهء عملیات نظامی در تنگی واخجان ( شاید هم  این واژه به حرف " غ  " نوشته شود- واغجان )  درولایت لوگر دُرفشانی می کند. واین در حالی است که چند صفحه پیش تر نوشته بود ، در مسایل نظامی صلاحیت ندارد. اما سوال این جا ست که چرا آقای حصین از اجرای آن عملیات پیروز مندانه ملول وخشمگین است؟ لابد به خاطرآن که آن عملیات در مقابل لشکر ایثار گلبدین حکمتیار اجرا شد و آخرین پایگاه مستحکم حصین ها درهم کوبیده شد. تردیدی وجود ندارد که  آقای حصین به خوبی می داند که در آن موقع حتا یک خانوار ازمردم لوگر در ولسوالی محمد آغه وتنگی واخجان زنده گی نمی کردند. همه می دانند که قریه ها متروک بود ومردم از شدت ظلم وستم نیرو های لشکر ایثار ولوای ایمان وغند الفتح وملیشه های پاکستانی و اجیران وهابی ، خانه وکاشانه ء شان را ترک گفته بودند. همه می دانند که تروریست های گلبدین وسیاف ، از همین نقاط هرروز کابل را پیوسته هدف موشک های کور خویش قرار می دادند وروزی نبود که ده ها نفر از هموطنان ما را در شهر کابل به خاک وخون نکشانند. پس روشن است که چرا حصین وشرکایش به خاطر تار ومار شدن لشکر ایثار در لوگر وجمع شدن گلیم وهابی ها در پغمان خونابه می ریزد.

 

  از این حرف ها و ولاف وپتاق ها وفضل فروشی های حصین خان در مسایل نظامی که بگذریم در صفحهء 527 مثلث بی عیب می خوانیم که وی ادعا می کند در ولایت لوگر تلفون وجود داشت. بیچاره دستگاه های تلفون هایی را که در ادارات دولتی تمدید یافته بود ، باشبکهء تلفون شهری اشتباه نموده است. اگر این طور نیست آیا می تواند یک نفر از اهالی لوگر را نام بگیرد که در خانه اش ، مثلاً در برکی برک یا نرخ ویا .. تلفون داشته باشد ؟ اما اندر باب موجودیت لیسه ها در لوگر ،باید گفت که در همان برهه یی که عملیات در تنگی واخجان اجرا شد ، لیسه را چه می کنی که حتا یک مکتب ابتدایی هم در آن ولایت وجود نداشت. زیرا که نیرو های حکمتیار ونیروهای ضد فرهنگ ومعارف انسانی تمام مکاتب را به آتش کشیده بودند.

 

  حصین در جای دیگری می نویسد که در ولایت وردگ ، دریایی به نام دریای وردگ وجود نداشت؛ ولی  دریایی است به نام " دمیدان سند " .حالا باید از حصین پرسید که برگردان واژهء سند پشتو ، دریا نیست ؟ یا میدان ووردگ دوروی یک سکه نیستند؟ آیا این موضوع به این همه روده درازی می ارزد که تاریخچهء منطقه" چُغر " را بنویسی وبگویی که چگونه آن منطقه به مرکز ولایت وردگ و میدان شهر تبدیل شد؟

 

  حصین که خویشتن را صاحب  صلاحیت در امور نظامی نمی شناسد ، بارها حرف های خود را فراموش کرده و در این مسایل دخالت نموده ، چتیات می نویسد. مثلاً در صفحه 532 می نویسد که لوای 38 کوماندو در منطقهء ژوره دیسانت شد. در حالی که این لوای 37 کوماندو بود نه لوای 38که در آن جا دیسانت شد. او می نویسد که به خاطر تلف شدن آن لوا انگار پرچمی ها، در رأس این تنابنده ء خدا جشن گرفته باشد. اما حقیقت این است که هیچ کسی جشن نگرفت. حیف که جنرال آصف شور دیگر در میان ما نیست تا شهادت می داد که چرا وچگونه آن لوا در عمق جبههء دشمن دیسانت شد؛ ولی اگر او ابریق رحمت در کشیده است ، خوشبختانه دگر جنرال امام الدین که در آن موقع رییس ارکان جبههء ژوره بود ، زنده است ودر ناروی زنده گی می کند وآقای حصین می تواند از موصوف کسب معلومات کند ، اندرین باب !

 

  واکنون بار دیگر موقع میسر می شود که  از آقای حصین ، تفسیرو تعبیر ومعانی این جمله ها راکه در صفحات 534 و536 آمده است ، بپرسیم :

 

-- " مسکو در میان پرچم نیز ناگذیر به چچ وچغل خود بود . "

--" انتظار شان از محبوبیت معجزه یی او وقابلیتش در امر رهبری سالم جامعهء افغانی به هیچ رفت . "

-- " اگر انتخاب اولی شان به دلیل همسفر شدن با تجاوز حد اقل آبروی ملی که داشت آنرا در این قمار سیاسی نظامی  به باخت داد، انتخاب دوم نیز با همه چهره عوض کردن وجندهء حضرت علی به کمر بستن .. به شخصیت به درد بخور روزگار ش تبدیل نه شد.."

-- " پرچم کارمل وگروه خود ساختهء دیگر خود را تجدید ماهیت کرد. "

 

بار ها گفته ام وبار دیگر می گویم که این مثلث بی عیب به ترجمه از زبان دری به زبان دری نیاز دارد و مؤلفش به مغز شویی وتداوی روانی .

 

درصفحهء 536 حصین نام مذکور می نویسد : " شعار های قشری وطبقاتی ( پرولتری ودهقانی وتوده یی ) همه رنگ باختند. " ، باز هم باید گفت یعنی چه ؟ امااگر با گذشت فراوان این جمله را این طور ترجمه کنیم که توده ودهقان وپرولتر را مثلاً اقای حصین به معنای زحمتکشان آورده است وطبقهء کارگر هم از یادش نرفته است، بایدپرسید که شعار های قشری یعنی چه ؟ آیا منظور جناب عالی  ازشعارهای قشری ، شعار های " سطحی " است ویا قشر روشنفکران ، یا مثلاً قشر روحانیون و نجبا وغیره ؟

 

 یک سطرپایین تر می خوانیم : " دموکراسی شرافتمند " وکسی نیست از وی بپرسد که مگر دموکراسی بی شرف ویا " دموکراسی غیر شرافتمند ، نیز در این جهان وجود دارد ؟ شنیده بودیم که سردار محمد داوود در بارهء " دموکراسی قلابی " در اولین روز اعلام جمهوریت حرف زده بود. ونویسنده گانی چند هم دموکراسی دوران ظاهر شاه را " دموکراسی تاجدار " و " دموکراسی نام نهاد " نام گذاری کرده بودند. اما والله وبالله وثمةالله  که تا همین لحظه هم نشنیده ایم که کسی گفته باشد " دموکراسی غیر شرافتمند " !

 

  شاه محمود حصین در صفحهء 527جستار هایی می آورد از کتاب عبدالقدوس غوربندی در بارهء ترکیب کنگرهء دوم حزب وپس از آن به آقایان نجم الدین کاویانی وفرید احمد مزدک بدون کدام موردی فحش داده وآنان را خاین خطاب می کند. وی می گوید که آندو در سقوط حاکمیت نقش خاینانه داشته وبه نفع احمد شاه مسعود فعالیت می کردند- البته او از نقش خاینانهء رجال وشخصیت های بلند رتبه نظامی وملکی که به نفع حکمتیارعلناً فعالیت می کردند ، یاد آوری نمی کند. – او می نویسد که نیروی سوم کنگره مربوط به آقای سلطان علی کشتمند بوده باشد وبیرو کراتان فاسد(؟) . واز قول مرحوم غوربندی می آورد که نیروی چهارم که مجال شرکت در کنگره را نداشت ، عبارت بودنداز بخش بزرگ خلقی ها! یعنی آقایان دستگیر پنجشیری، صالح محمد زیری ، محمد هاشم وطنوال ، هنر غیرت ، گلداد ، فدامحمد فدا ، عبدالرشید آرین ، محمد الله صافی ، دگر جنرال نظر محمد که در زندان بودند وشهنواز تنی ونیاز محمد مهمند وهمراهان شان که فرار کرده بودند وانداخته بودند خود ها را به دامن گلبدین تروریست وسازمان استخباراتی ISI پاکستان. پس آیا این بیست ، سی نفر را می توان بخش بزرگ خلقی ها شمرد که همراه با حصین ، می شدند 31 نفر؟

 

  چند نکتهء فکاهی گونهء دیگر نیز در همین جستارازمثلث بی عیب :

 

- " مرغ شان فقط یک لنگ می یابد."

-" جزم وتندی آن رنگ سخت جدی ودیگری داشت."

 


-" سر کشیدن از دیکتات مستقیم مسکو "

  حصین ، در صفحهء 560 زیر عنوان " طوفان از کجا برخاست؟ " ، در بارهء آن صحبتی که بین من وجناب فرید احمد مزدک ، در مسکو صورت گرفته بود وآقای داوود رزمیار سفیر کبیر افغانستان در روسیه نیز در آن اشتراک داشت ؛ از دیدگاه تعصب وعقده ونفرت ، تحلیل ها وارزیابی هایی می کند که خنده آور است. پس ازاین تحلیل های طفلانه، آن چه از رسوبات ذهن بیمارش باقی مانده است ،  به روی صفحهء سپید کاغذ زاء می زند:

 

  " واقعیت این است که توطئهء شمال مستقیماً به تحریک ، تشویق وتمویل مسکو شکل گرفت. "

 

 حالا آن مشاجرهء لفظی را ببینید ودست مسکو را ! ده در کجا ودرخت ها در کجا؟ و جالب این که برای اثبات این ادعا های پوچ وبی اساس خود اقتباساتی می کند از شخصی به نام بصیر صبا که کدام رساله یی نوشته است به نام " از تصرف کابل تا سقوط مزار" که اگر من به عوض آقای صبا می بودم ، نام آن رساله را می گذاشتم : " از سقوط مزار تا تصرف کابل " . حصین از قول همو می آورد که انگارببرک کارمل از سال 1366 کار جلب وجذب را در صفحات شمال آغاز کرده باشد؛ ولی من به آقای حصین با جرأت تمام می توانم گفت که ضرورت به اقتباس از رسالهء آقای بصیر صبا نبود ، زیرا که فرکسیون های پرچم وخلق حزب دموکراتیک خلق افغانستان از همان نخستین روز های انشعاب سعی کردند نه تنها در شمال ، بل در تمام کشور به جلب وجذب روشنفکران وکار گران ودهقانان بپردازند. البته این یک واقعیت تاریخی است که فرکسیون  پرچم حزب به رهبری کارمل فقید توانست ، حتا در دههء چهل از رقیب خود در صفحات شمال پیشی بگیرد. مثال زندهء آن مارش ظفر نمون کار گران شبرغان  به طرف کابل است که در دورهء سلطنت محمد ظاهر شاه صورت گرفت ودَم ودستگاه سلطنت را لرزانید.

 

  در مورد گفته های آقای فقیر محمد ودان که به قول حصین در کتاب " پاشنه های سرخ (!)"  نوشته بوده است که جلسهء سری (؟) در اول حمل 1371 در شهر مزار شریف دایر گردید وکمیته های سیاسی ونظامی تشکیل شد وعظیمی رییس کمیتهء نظامی تعیین شد ودر مورد دروغ های شاخدار دیگر " ودان " ، بهتر بود که آقای حصین نخست به رسالهء " طامات تا به چند وخرافات تا به کی ؟ " که از همین قلم منتشرشده است ، مراجعه می کرد ویا به کتاب " در صفحات شمال افغانستان چه می گذشت " نوشته ء اسدالله ولوالجی نویسنده وپژوهشگر.

 

  حصین می نویسد : " از یادداشتهای متذکره ( منظورش کتاب دشنه های سرخ است ) وده ها سند دیگر به وضوح روشن است که توطئه شمال ازسالها قبل طرح ریزی وبا مهارت روی آن کار شده بود. "

 

 کاش آقای حصین به جز از نوشته های  بی بنیاد " ودان"  دست کم یک سند دیگر را نیز نام می گرفت که خلایق می فهمیدند چگونه توطئه شمال از سال ها پیش طرح ریزی وبا مهارت روی آن کار شده بود.

 

 آقای حصین در صفحهء 545 در بارهء شورای نظامی اظهار نظر می کند ومی نویسد:

 " شورای نامنهاد نظامی را که گویی نجیب الله طرح وعظیمی را به ریاست آن در نظرداشته است واقعیت کامل نداشته است. این شورای نظامی قبلاً در مزار تحت نظر آقای نجفی ساخته شده بود. "

 

 از این جملات معلوم می شود که آقای حصین حتا کمترین معلوماتی هم درزمینهء طرح وایجاد این شورا نداشته است. او که در آن روز ها در زندان پلچرخی بود ، باید این افسانه را به خواب دیده باشد ویا از افسانه پرداز دیگری مانند " ودان " شنیده باشد. ولی با اینهم برای کسی که" شغلش" تاریخ است ، ضرور بود تا از کسی می پرسید که این آقای نجفی کیست وچکاره است که ریاست چنان جلسهءمهمی را به عهده داشت که از احمد شاه مسعود گرفته تا عبدالرشید دوستم ، عبدالعلی مزاری ، آزاد بیگ ، محمود بریالی ، سید اکرام پیگیر ، یونس قانونی ، داکتر عبدالله ، داکتر ارغون وکی وکی اعضای آن جلسه شمرده شده ، به فرمایشات واوامر او گوش سپرده وهرچه او می گفت انجام می دادند؟ 

  

   وانگهی ، آقای حصین چند سطر بالاترنوشته بود که توطئه شمال به تحریک ، تشویق وتمویل مسکو شکل گرفت وحالا می نویسد که شخصی به نام نجفی مامور سازمان اطلاعاتی ایران، رییس شورای نظامی بود. بنابراین خواننده حق دارد ازحصین بپرسد که چگونه روس ها پس از آن همه تلاش ها ومصارف گزاف ودلچسپیی که به مؤفقیت آن توطئه داشتند، پا پس کشیدند وگذاشتند که آقای نجفی همه کاره شوددر مزار وهمه به فرمایشات ودساتیر او گردن نهند. همچنان آدم حیران می ما ند که مثلاً چطور محمود بریالی را که در آن شب وروز در کابل بود ویا یونس قانونی را که در خیر خانه بود ، در جلسهء تحت ریاست نجفی در مزار شریف شامل ساخته اند.؟

 

  اما مسأله شورای نظامی طرح داکتر نجیب الله نبود. این مسأله طرح ملل متحد بود واین موضوع در نامه داکتر نجیب الله که از دفتر سکاپ ملل متحد در کابل، عنوانی سر منشی ملل متحد جلالتمآب پتروس بتروس غالی به تاریخ 13 عقرب 1371 خ مطابق با 4 نوامبر 1992 م نوشته شده وارسال گردیده بود به صراحت کامل بیان شده است.

 

  در همین صفحه ، از قول عبدالقدوس غوربندی می نویسد که گویا در جلسهء وزارت خارجه در سحرگاه نخستین روز فرار نا فرجام داکتر نجیب الله به مقصد هند، فضای جلسه عادی بود وگفتگو ها در بستر آرام سیر می کرد وهیچکسی داکتر نجیب الله را که بعد ازناکامی در فرار به دفتر ملل متحد(سگاپ ) رفته وتحصن گزیده بود  وهیئت اجرائیه واعضای حزب را به امان خدا رها کرده بود ، سرز نش نمی کرد وناروا نمی گفت.  اندرین باب همینقدر باید گفت که حیف که آقای عبدالقدوس غوربندی به دارالحساب تشریف برده است وبزرگان وسروران دیگر حزب نیز خاموشی گزیده و قسم خورده اند که اندرین باب وباب های سوال بر انگیز دیگر، لب تر نکنند. والبته که همه می گویند که تا صور اسرافیل به نوا در نیاید لب ازلب نمی گشایند. پس چون چنین است ، از این بحث می گذرم با این اغماض که دست کم، یکی ازحرف های  غوربندی صاحب را به خاطر آن که روحش شاد باشد وفرحتی به روح بزرگ ووجدان راستگویش! دست دهد ، صحه می گذارم ومی گویم که آن جلسه ، جلسهء مرده گان بود ، نه جلسهء زنده گان وچنان سکوت عمیقی در آن اتاق حکمفرما بود که اتاق به خانهء اموات شبیه شده بود ووالسلام والله المستعان!

 

  نکتهء راست دیگردراظهارات غوربندی مرحوم این است که مسأله گزارش شورای نظامی شامل اجندا نبود.

البته که نبود. آخر من خود رفته بودم در آن جلسه. کسی مرا نخواسته بود و هیچ کسی هم انتظار مرا نداشت. رفته بودم تا حوادث  دوشین را به پیشگاه هیئت اجرائیه ( بیوروی سیاسی ) گزارش داده وکسب تکلیف کنم. از طرح شورای نظامی سخن بزنم وازاین که افسرانی که در ترکیب این شورا شامل هستند ، بعد از این ابتذال حاضر نیستند که قدرت را به دست بگیرند واعضای شورای نظامی باقی بمانند   پس در آن جا رفته و گفته بودم ، عطای تان به لقای تان، ورخصت شده بودم.

 

  نکتهء دیگری که آقای غوربندی در کتابش نوشته وحصین با تمسخر وکنایه آن رانقل کرده ، این است که چون عظیمی پلان خودرا در صفحات شمال مؤفقانه تطبیق نموده بود، چیزی برای گفتن نداشت:

  " شروع به گریه نمود واشک از چشمانش ژاله ژاله به رخسارش سرازیر شد.. "

  بلی ، این هم یکی از همان حرف های راست آقای غوربندی است که درکتابش نوشته است. تا اینجا شد سه حرف راست از میان یک هزار دروغ! واما من خود این مسأله را در کتاب اردو وسیاست نوشته ام . بلی هم در آن جا گفته بودم وهم در این جا می گویم که از همان روز تا همین اکنون وامروز ، به خاطر مردم بینوای  وطنم وکشورم که در پیش روی چشمانم از بین می رفت واز بین می رود ، گریه می کنم ؛ ولی تو بخند، قهقهه بزن آقای حصین ! هرقدر دلت می خواهد به بربادی مردم وکشوری که آغاز گر بربادی شان تو ورفقایت بودید خنده کن. تنها، وطنپرستانی را که به حال وروز مردم خویش گریه می کنند تمسخر نکن !

 

  همین جناب خندان که در بالا گفته های غوربندی را برای اثبات قولش ، یکی پشت دیگر قطار می کرد ، در صفحهء 551 ، سخنان او را در مورد استقلال رأی داکترنجیب ، رد می کند وبحر طویلی می سازد در بارهء این که چه کسی از زمامداران افغانستان استقلال رأی داشت وچه کسی نداشت. والبته مثل همیشه کسی نیست تا از او بپرسد که این همه دهن پاره گی به چه سبب واین همه حاشیه گویی به چه مناسبت؟

 

 از تحلیل های درخشان آقای شاه محمود که " ازلحاظ منطق انسانی ؟ " مطرح می شود  ومعنایش را البته خودش می فهمد :

  " از نظر گروه کارمل مسعود در جمع مجاهدین نه بلکه مبارز است که گویی در جمع اهداف سیاسی برای قدرت شدن ، نماینده گی از منافع تاجکان افغانستان را بدوش دارد."

 که بگذریم ، می رسیم به این جملات ناب :

" .. با جرأت تمام گفته می توانم که جنبش خلقی ها بحیث یک قدرت وقت درکشور ودر حالت پراگنده گی شدید ناشی از شکست در حال حاضر بصورت قطع باهیچ نیروی دست راستی هیچگونه پیوند سیاسی وسازمانی نداشته وندارد. "

 

  خوب دیگر، حرف های حکمتیار، حلیم تنویر ، عبدالقدیر کریاب ، اظهارات شهنواز تنی ، رفتن او وهمراهان به پاکستان وحلف وفادارای یادکردن وسلام نظامی دادن او وهمراهانش به گلبدین حکمتیار وپناه بردن به آغوش ISI، هیچ ؟ فرار" بهترین های خلقی" مانند اسلم وطنجار مرحوم ، حاجی راز محمد پکتین ، اسدالله پیام و ... به چهارآسیاب و " خم خم" شدن آن ها به پاهای حکمتیار هم هیچ ؟ بسیار خوب ؛ ولی بگذار ببینم، که آقای حصین در بارهء این اظهارات شهنواز تنی که هم در رادیوی بی بی سی منتشر شد وهم در روزنامهء وحدت چاپ پشاور به نشررسید ، چه می گوید ؟ تنی گفته بود:

 

  " نظامیان من ، همراه باطالبان دریک سنگر می جنگند."

 

داکتر حلیم تنویر نیزچنین نوشته بود :

" البته بیشترین اعضای کمونیست که به طالبان گرایش داشتند ، کسانی بودند که از لحاظ قومی یا به پشتون ها منسوب بودند ویا روابطی در این سطح داشتند که کمونیست های وابسته به حزب " خلق " عدهء زیادی از آن ها را تشکیل می داد. کمونیست ها ی افغان ( منظور تنویر، خلقی ها اند ) ویک عده از مشاورین نظامی پاکستانی غالباً در امور تخصصی ابزار واسلحه جنگی وروش های جنگ ، داشته های اندوخته یی در زمینه های مختلف نظامی باطالبان وزیر ادارهء آنان ( با اصول شریعت اسلامی ) فعالیت دارند. " نک به : تاریخ روز نامه نگاری افغانستان. دوکتور حلیم تنویر. صفحهء 625 

 

   عبدالقدیر کریاب مسؤول کمیته سیاسی حزب اسلامی در مصاحبه با رادیوی بی بی سی به تاریخ 18 حوت 1368 گفت : " بر اساس معلوماتی که من دارم ، آقای تنی از مدتها به اینسو با حزب اسلامی ارتباط داشت ."

 

  رادیوی صدای امریکا در گزارشی که شام 20 حوت 1368 پخش شد ، چنین گفت :

 

 " چند ماه قبل از افغانستان یک تعداد قوماندانان سر شناس مجاهدین که در رأس آن ها قوماندان عبد الحق قرار داشت در یکی از مراکز مجاهدین در پغمان با جنرال حمزه که یک تن از قوماندانان قوای هوایی رژیم کابل بود ، ملاقات کردو جنرال حمزه در حقیقت شخص رابط بین یک تعداد اشخاص ذیربط به شمول جنرال شهنواز تنی ومجاهدین قرار گرفت وچند مرتبه با قوماندانان مجا هدین ملاقات کرد وبالاخره طرح یک کودتای نظامی راپیشنهاد نمود. قراربود کودتا همزمان با خروج قوای شوروی صورت بگیرد. قوماندان ها که همه مربوط تنظیم حزب اسلامی مولوی یونس خالص می باشند ، موضوع را با شخص خالص در میان گذاشتند. مولوی خالص هرنوع همکاری با خلقی ها وپرچمی ها را مردود شمرد... ودستگاه استخبارات پاکستان که از قضیه آگاهی پیدا کرد، جریان را با حکمتیار رهبر حزب اسلامی در میان گذاشت. حکمتیار نسبت صرف پول فراوان مؤفق گردید که قضیهء کودتا را با ناراضیان حزب از سر گیرد."

 

  در صفحهء 588 مثلث بی عیب آقای حصین می نویسد :

 " هرکه بر کرده ای تباه کن تمامی تنظیم ها وشبه تنظیمهای دست راستی انگشت انتقاد بگذارند اعتراضی نیست ولیک گروه کارمل وکلکسیون که افسانهء اردو وسیاست را طرح وتنظیم کرده اند چون در جرایم مشهود هرکدام ازاین تنظیم ها بگونهء سهم داشتند حق اعتراض وانتقاد را باید بخود ندهند. "

 

خوب دیگر، به این کلته زبان قصیر الذنب چه باید گفت ؟ جز این که " می پیچ ومی کش از غم چون مار کلته ُدم" ، آخر مگر کلکسیون هم کتاب می نویسد؟ یا کلکسیون collection واژه یی است فرانسه یی که به مجموعهء تکت پستی ، تابلوی نقاشی ، جواهرات ، سکه های قدیمی ، بانکنوت های کشورهای مختلف جهان وغیره می گویند ؛ ولی شاید منظور این کتله زبان کلکتیف باشد که البته معنای دیگری دارد. نکتهء دیگر در این جملاتی که نه مبتدا دارد ونه خبر ونه جمع آن معلوم است ونه مفرد آن ، اتهام بی پایه یی است از آن بیمایه بر پرچمی ها ، که انگار پرچمی ها حق اعتراض وانتقاد را از دیگران گرفته وبه خود اختصاص داده باشند،   آن هم در این سالهای فترت فرهنگ و این مطبوعات کثیر الانتشار! البته نادیده می گیرم جفنگ سوم آن یاوه سرا را که می نویسد آنان ( پرچمی ها ) در جرایم مشهود تنظیم ها وشبه تنظیم ها( ؟ ) به گونه یی سهم داشتند.

 

  در صفحهء 563 و 565 پس از آن که یک بار دیگر خواب می بیند ونه تنها این جانب بل صد ها نفر از افسران پرچمی وخلقی را به سوء استفاده از یک مشت پولی که داکتر نجیب الله به غرض تشویق پرسونل اردو ، در محضر قرارگاه قوماندانی اعلی قوای مسلح می پرداخت وپس از توزیع در همان جا حساب می خواست ، متهم می سازد وصد البته مثل همیشه هیچ سند ومدرکی ارائه نمی کند . او می نویسد که تا " جایی که با دوستم آشنا بودم، اومرد رک وراست وقاطع و حاضر جواب بود. " که اگر اینطور بود پس چرا یکی از اضلاع مثلث بی عیب شده بود وحالا ناگهان بهترین صفات را پیدا کرده است. از طرف این قصیر الذنب کتله زبان ؟

 

  درصفحهء 566 در رابطه به عواملی که داکترنجیب الله گام های خام ونا سنجیده یی را در ارتباط به توظیف  این ناتوان  به حیث سرپرست زون شمال بر می دارد ، چنین می نویسد :

 

  " نجیب الله تا همین فرصت نیز هرآنچه مشاورین امنیتی ونظامی روسی برایش میداد به تعمیل می گرفت وارادهء از خود نداشت ."

 

  امااین ادعا هم درست نیست مثل تمام ادعا های دیگر جناب حصین . زیرا که در آن زمان حتا یک نفر مشاور ومستشار امنیتی ونظامی وملکی وحزبی در افغانستان وجود نداشت. فقرهء دوم وسوم  ادعای مذکور نیزتکرار مکررات است ونمی توان آنها را عواملی دانست که در توظیف این کمترین درآن شرایط حساس بر تصمیم گیری داکتر نجیب الله نقشی داشته بوده باشند.

 

  دزصفحهء 567 می نویسد که در ولسوالی گوشتهء ولایت ننگرهار یگانه قوتهای ملیشه به رهبری محمد کریم خان مهمند ایجاد شده بود. در این جا هم او اشتباه می کند ، زیرا اسم او کریم خان نبود. اوپسر فردوس خان مهمند بود وفردوس خان یکی ازنزدیکترین دوستان ویاران داکتر نجیب الله . اما مومندهم یکی از پسران فردوس خان بود، همو که توسط شکور معاون امنیت ذولتی ولایت ننگرهار درقرار گاه زون در محضر رییس واعضای قرارگاه ولایت به قتل رسید. پسر دیگرفردوس خان که فریدون نام داشت ، قرار گاه نظامی را محا صره کرد ، شکوررا گرفتار نموده با خود برد ودر طول راه به رگباربست. می گویند که پس ازآن حادثه فردوس خان به پسر خود  خشم گرفت وگفت چرا شکور را کشتی ، در حالی که معلم عمر رییس امنیت دولتی سازمانده آن توطئه بود وباید به قتل می رسید یا منوکی منگل که آن دستور را از مرکز صادر کرده بود. می گویند که به همین سبب فردوس خان مومند فاتحهء پسرش را نگرفت.

 


  از صفحهء 568 الی 569 آقای حصین مثل همیشه، هم وقت خود را تلف کرده است وهم وقت خواننده را . او جستارهایی می آورد از کتاب اردووسیاست که این نگارنده با داکتر نجیب الله مطرح ساخته وپیشنهاد کرده بود تا با در نظر داشت شرایط حساس نظامی وسیاسی آن وقت ، سکان رهبری اردو را شخصاً به دست بگیرد ونگذارد که قوای مسلح بی روحیه شود وتوان دفاعی خود را از دست بدهد. همچنان  آقای حصین این خاک پای نظامیان کشورم  را با افسران بلند رتبهء خلقی وپرچمی مقایسه می کند ، که البته نیازی به چنین زحمتی نبود ومن خود اعتراف می کنم که در مقایسه با آن بزرگواران وسرداران نظامی اردوی پیشین افغانستان، آدم ناتوانی بیش نبوده ام.

 

  امـــّــا ، چتیات وپرت وپلا نویسی در این کنز المهملات کم نیست . مثلاً وی می نویسد : 

 

 " روی تصادف روزی نقل نامهء مسعود به نجیب الله در خانهء یک دوست ورفیقم به مطالعه گرفتم."

 در نامهء مسعود به نجیب الله چنین نوشته شده بود :

 " ... مگر ترا شرم نیست که به خاطر منافع روز، این مادر را ( منظور حصین مادر داکتر نجیب است . )

با این سرگردانی ومخاطرات سفر در حالت جنگی مواجه ساخته یی.. . من هرگزدرزیر رهبری تو به قبول هیچ مقامی دولتی حاضر نخواهم شد . "

حصین اسم رفیق ودوستش راکه نقل نامهء مسعود به  داکتر نجیب الله ، در خانه اش پیدا شده بود ، نمی آورد ونمی نویسد که آن دوستش چه کسی بود وچه مقامی داشت در سلسله مراتب دولتی ، که آن نامه به دستش رسیده وحتا از آن فوتو کاپی کرده است. همچنان این نکته سوال بر انگیز است که داکتر نجیب الله آن نا مهء شخصی وبسیار مهم را که حرف های استخفاف آمیزی هم دارد به دیگران بدهد تا نقل کنند و به دست دیگران ، از جمله حصین خان بیفتد واز آن پیراهن عثمان درست کند. این وریانت نیز منتفی است که احمد شاه مسعود نقل نامه اش را به دوست حصین داده باشد تا حصین در کنز المهملاتش از آن استفاده کند. وانگهی آیا این مسأله که در آن دستگاه عریض وطویل امنیت دولتی کسی پیدا نمی شد که نامه داکتر نجیب را به مسعود برساند ، از جملهء همان یاوه سرایی هایی است که تنها وتنها یاوه سرایانی مانند حصین می توانند سردهند.

اگر چنین می بود که نجیب والدهء ماجدهء خود را به چنین کاری بگمارد، امروزه طرفداران مسعود ومخالفین داکتر نجیب الله کتاب قطوری در این زمینه می نوشتند که ننوشته وحتا یادی ازاین نامه هم نکرده اند. در کتاب " مرد استوار وامیدوار به افقهای دور" که کتاب قطوری است وبه اهتمام احمدشاه فروزان وانجنیر توریالی در سال 1378 در مشهد به چاپ رسیده است تنها از یک نامه که بین مسعود وداکتر نجیب الله تبادله شده است یاد شده است. مسعود در صفحهء 511 این کتاب می گوید :

 

  " نجیب ( در آن وقت رییس خاد بود ) هم نامه ای برایم فرستادکه « این بار حمله بسیار خطرناک است، حالا که وقت داری تصمیمیت را بگیر » ، من گفتم : ما خدا داریم وبرای این کار ساخته شده ایم وهیچ گونه تشویشی هم نداریم ، حملهء تان را شروع کنید . "

 

در صفحهء 52 همین کتاب می خوانیم :

 

 " ولی چون نجیب ، شکست شوروی را در برابر مسعود شش بار شاهد بود ، سعی کرد با مسعود تماس بگیرد، جدیر که یک ژورنالیست بود ، وی را برای مذاکره با احمدشاه مسعود به پنجشیر فرستاد( منظور نویسنده گان کتاب  این است که نجیب یک ژورنالیستی را که جدیر نام داشت برای مذاکره  با مسعود به پنجشیر فرستاد.) ولی وقتی که برگشت بعد ازمدت کوتاهی دستگیر شد وبه ریاست چهار ( خاد) که رییس آن جنرال باقی بود توقیف وتحت تحقیق بود... بعد ها نجیب توسط یک نفر دیگر که گفته می شد کاکای ( به گفته ء حصین کاه کاه ) احمدشاه مسعود است ودر کابل زنده گی میکرد ، با احمدشاه مسعود تماس برقرارنمود تا بتواند با وی ائتلاف کند که بی نتیجه ماند. "

 

  آقای حصین از صفحهء 577 الی 585 زیر عنوان " فرار – خیانت " هشت صفحه سیاه می کند واین بار هم تلاش دارد تا از کتاب اردو وسیاست ، سؤ استفاده کرده ، حوادث را با "منطق انسانی " خود ارزیابی کند. مثلاً او می نویسد که آمدن قوتهای جنرال دوستم به کابل ، بدون توافق داکتر نجیب الله صورت گرفته وداکتر نجیب هیچ امر نداده بود که آن قوتها به چهارآسیاب ، توسط گارنیزیون کابل جا به جا شود. زیرا که در چهار آسیاب قوتهای گلبدین حکمتیار موجود بودند؛  اما مثل این که جناب حصین یک بار دیگر خواب می بیند در یکی از " سلول " های زندان پلچرخی . ورنه چه کسی است که نداند ، قوتهای حکمتیار درآن موقع نه تنها در چهار آسیاب موجود نبودند ، بل پس از شکست بزرگی که در تنگی واخجان خورده بودند ، به طرف درهء ازره واستقامت جاجی عقب نشینی کرده بودند. گفتنی است که تنگی واخجان وارتفاعات آن در آن موقع توسط قوتهای وزارت داخله ، پاسداری می گردید وراه کابل ، محمد آغه ، کلنگار، کوتل تیره تا گردیز کاملاً امن بود. حکمتیار هنگامی به چهار آسیاب آمده توانست و قرار گاه گرفت که به امرحاجی راز محمد پکتین وزیر داخلهء وقت ویکی از سران ائتلاف با گلبدین ، تنگی واخجان " در بسط " به وی تسلیم داده شد.

 

 در مورد اعزام قوتهای جنرال دوستم به کابل ، دگر جنرال عبدالرؤوف بیگی معاون جنرال دوستم در صفحهء 23کتابش "افغانستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا سقوط شمال به دست طالبان" چنینن می نویسد:

 

 " شب 25بر 26 حمل 1371 یک کمیته ء نظامی به اشتراک وزرای دفاع ، داخله ، امنیت دولتی ، معاونین رییس جمهور ومنشی های حزب وطن تشکیل شده ، صلاحیت تمام تصمیمات نظامی وسیاسی به آنها محول شده و دوکتور نجیب الله از وظیفه کنار میرود.  جنرال دوستم طی ارسال قطعه شفری به کابل آماده گی خود را مبنی بر فرستادن یک تعداد پرسونل به کابل جهت حفظ نظم وتأمین امنیت منازل هیئت رهبری ابراز می دارد. در ابتدا وزرای دفاع وداخله با آن موافقه نمی کنند ؛ اما بعد از ملاقات من ( مؤلف ) ، عالم رزم ولطیف با کاویانی ومزدک ووکیل ، کمیته نظامی موافقه می کند که پرسونل جنرال دوستم وارد کابل شود. به تاریخ 26حمل 1371 من " بیگی " وعالم رزم با ده فروند طیاره " N-32 " ان 32 به مزار آمدیم . در نشست با جنرال دوستم با او به توافق رسیدیم که یکهزار نفر مختلط از افراد تنظیم ها و قوای دوستم با مشورهء مسعود به کابل فرستاده شود. هفتصد نفر تحت ادارهء مجید روزی به کابل آمده ودر مناطق کلیدی ومیدان هوایی جا به جا گردیدند. " 

 

 بلی آقای حصین ، اکنون که حرف ها روشن شد وجنرال عبدالرؤوف بیگی خود نوشت که با ده بال طیاره ء " ان -32 " از کابل به مزار شریف جهت آوردن پرسونل جنرال دوستم پرواز کردند ، معلوم است که امر پرواز آن ده بال طیاره را به مزار شریف ، کمیتهء نظامی داده است والبته که اعضای ملکی آن کمیته صلاحیت امر وقوماندهء قوای هوایی ومدافعهء هوایی را نمی توانستند داشته باشند. بنا براین خود بگویید که آن دستور را به قوای هوایی به جز از وزیر دفاع که رییس کمیسیون نظامی بود ، چه کس دیگری می توانست بدهد؟ هرچند که رییس جمهور صبح روز 26 حمل به من گفته بود که با موافقهء شخص خودش از مزار شزیف نیروهای دوستم به کابل می آیند وباید در چهارآسیاب جا به جا شوند، پس معلوم است که رییس جمهوررا رییس کمیسیون یا به قول جنرال بیگی رییس کمیتهء نظامی در جریان قرار داده وموافقهء او را جهت فرستادن هواپیما ها به مزار شریف اخذ کرده بوده باشد.

 

  درصفحهء 578 می نویسد که ممکن است مشاوران نجیب الله  ( منظور حصین مشاوران روسی است ) در آخرین فرصت به هر قیدی که بود اورا تشویق کرده باشند که اززنده یاد محمود بریالی اطاعت کند وهرچه او می فرماید به اجرا درآورده شود.در حالی که به شهادت تاریخ می دانیم که درآن وقت کدام مشاورروسی در افغانستان موجود نبود که چنین مشوره یی را به داکتر نجیب الله داده باشد.

  در صفحهء 581 آقای حصین، چنین می نویسد :

 

 " این حرف عظیمی ودیگران منطقی ندارد که گویی او ( داکتر نجیب الله ) با فرار خود حزب ورفقای حزبی را در مخاطره قرار داد واز اینرو فرارش را خیانت می خوانند، زیراسوال اینست که کدام حزب وکدام رفقا؟"

 

  در این جمله، دیده می شود که منظور حصین از کدام رفقا ، به خوبی روشن است. وی، خودش وده پانزده نفری را که درآن هنگام به جرم کودتاعلیه جمهوری افغانستان گرفتار ودر زندان به سر می بردند ، در نظر دارد؛ ولی حزبی را که در حدود یک صد وهفتاد هزار عضو داشت ونجیب الله به امان خدا رها کرد ، کدام حزب می خواند واعضایش را کدام رفقا!

 

  در بارهء قتل یا خود کشی زنده یاد غلام فاروق یعقوبی ودگر جنرال عبدالباقی رییس ریاست پنج دولتی نیز در صفحات 586 الی 590 مثلث بی عیب ، حرف ها وسخن های بالاتر ازسطح درک ومعلوماتش می آورد که در واقع همان ریسمان بافته شده از حدس وقیاس است وهیچ گرهی را هم باز نمی کند. البته این پرسش سوزان که چرا دو شخصیت برجستهء نظامی وسیاسی دستگاه داکتر نجیب الله چرا دریک روز وبه فاصلهء کوتاهی دست به خود کشی زدند ویا به قتل رسیدند ، تا همین لحظه پاسخی نیافته است؛ مگر آن که روزی تاریخ به حرف بیاید ، این پرسش پاسخ بیابد واین گره کورباز شود.

 

 آقای حصین زیر عنوان " شورای نظامی نام نهاد " پس از آن که آنچه را در صفحات قبل نوشته وبار ها نوشته ، باردیگر تکرار می کند ، می پردازد به افسانهء کودتای نظامی برضد داکتر نجیب الله . پس مطابق به درجه فهم وکوربینی سیاسی خود ، این افسانه را شاخ و پنجه می دهد وسعی بلیغ مبذول می دارد تا آن را به واقعیت قابل قبول مبدل سازد.  اما اوبا وصف این همه شرح وبسط بیهوده ، همینقدر نمی نویسد که اگر کودتای نظامیی در کار بوده است ، پس کدام قطعات وجزوتام های اردو یا سارندوی وامنیت دولتی در آن سهم داشتند؟ یا کودتا چه وقت صورت گرفت ، قطعات در کدام استقامت ها سوق و استعمال شدند. در شهر کابل چند عراده تانک وزرهپوش به گردش در آمده و کدام نقاط کلیدی شهر، مثلاً رادیو ، تلویزیون ، مخابرات ، ارگ ریاست جمهوری ، بانک ها ، پل ها ، چها راهی ها و.. را اشغال نمودند.  ونکتهء دیگر این که چه واقع شد که وزرای دفاع وداخله وامنیت دولتی با آن امکانات بزرگ شان ،  ازاین سوقیات مهم  در یک شهر کوچک بی اطلاع ماندند ویا اگر اطلاع پیدا کردند ، دم فرو بستند وهیچ گونه واکنشی نشان ندادند ؟ یا اگر راه ها مسدود بود وکودتا صورت گرفته بود پس داکتر نجیب الله چگونه به میدان هوایی رسید ودستگیر نشد که زنده وسلامت  به شهر برگشت وبه دفتر اسکاپ ملل متحد پناهنده شد؟ نکته دیگر این که آقای حصین ده ها باردر این افسانهء سر مگسک می نویسد که داکتر نجیب الله قدرتی نداشت ، پس در برابر یک شخصی که خود استعفا داده وازقدرت دولتی کنار رفته باشد، چرا باید کودتا صورت گرفته باشد؟

 

 آقای حصین در صفحهء 593 مثلث بی عیب می نویسد :

 " تنظیم های حزب اسلامی وجمعیت اسلامی .. سلاح های کشتار جمعی  در دست داشتند. "

 از این جمله به روشنی می توان نتیجه گرفت که آقای حصین معنای سلاح کشتار جمعی را نمی داند وبه همین سبب بی خریطه فیر می کند. زیرا که اسلحه کشتار جمعی به معنای سلاح اتمی ، شیمیایی ومکروبی است ونیز به مو شکهای استراتیژیک ، بالستیک وقاره پیما اسلحه کشتار جمعی گفته می شود،نه به اسلحه عادی که وظایف تاکتیکی دارند. گذشته از آن در جهان ، قرارداد بین المللی در زمینهء منع گسترش اسلحه کشتار دسته جمعی انسانها وجود دارد وشورای امنیت ملل متحد با دقت تمام ناظر این است که کدام کشوری این اسلحه را به فروش می رساند ، یا در اختیار جنگجویان تحت حمایتش قرار می دهد ویا خود استعمال می نماید. پس  برآقای حصین لازم است که پیش از نوشتن مطلبی ، نخست خویشتن را از چند وچون آن چه می نویسد آگاه نماید. ورنه در جهل مرکب خویش تا ابدالدهر باقی خواهد ماند:

آن کس که نداند ونداند که نداند           در جهل مرکب ، ابدالدهر بماند

 

از لاطایلات دیگرش که بگذریم درصفحهء 595 حرف های لاطایل دیگری سرمی دهد وچنین می نویسد :

" با اینهم در آن فرصت تا نجیب الله رهروهای درقلب زمین از کمیتهء مرکزی تا مقرریاست جمهوری نکشید وآنرا با تمام وسایل رادیویی ومخابراتی مدرن شوروی وقت مجهز نه ساخت دست به عمل نزد. "

 

و امــــّــا این مطلب بیخی بی بنیاد وبی اساس است ویک نفرهم درافغانستان پیدا نمی شود که این مسأله را تایید کند. آخر کمیتهء مرکزی حزب را ببینید که در کجا واقع شده بود وارگ ریاست جمهوری را. مگر این فاصله 10-20 متر بود که در شبهای تاریک قلب زمین را می شگافتند ، نقب می زدندو ورهرو هایی درآن می کشیدند؟ حالا اگرحد اقل فاصله میان کمیته مرکزی حزب تا ارگ ریاست جمهوری دوصد متر باشد ، ببینید که به چه حجم بزرگی از کارضرورت است وچقدر وقت رادر بر می گیرد؟ آخر هزاران تن خاک را باید ازدل زمین بیرون کشید وبه صورت پنهانی در یکی از گوشه های شهر تخلیه کرد تا کسی از وجود نقب بویی نبرد. بعد این راهرو ها را می بایست با بتون وسیخ گول وسمنت تحکیم وتجهیز می کردند تا به مقابل بمباران هوایی وموشک ها مقاومت می داشتند. همچنان برای این حجم بزرگ کار از انجنیر گرفته تا تعداد زیادی کارگر ورانندهء موتر ضرورت می بود واین همه کار ها باید طوری انجام می گرفت که از این گوش تا آن گوش کسی خبر نمی شد. حرف دیگر این که اگر چنین راهروها ونقب های مجهزی وجود می داشتند ، چراداکتر نجیب الله در روز کودتای شهنواز تنی – گلبدین حکمتیار از آن استفاده نکرد وزیرزمینی وزارت خارجه را که رفتن به آن جا در حالی که بم های پنجصد کیلو گرامه در اطراف موترش منفجر می شدند وریسک بزرگی بود، برگزید وآن جا را به قرارگاه عمومی سوق وادارهء عملیات ضد کودتا مبدل ساخت؟ پس لابد آقای حصین خواب آشفته یی دیده ودرآن خواب نقبی زده از سلول زندان پلچرخی تا چهار آسیاب محل سوق وادارهء حکمتیار.

 

 حصین در همین صفحه، فیر دیگری هم می کند؛ ولی مثل همیشه بی خریطه وبی حق باروت :

 " ... نجیب در آخرین روزهای تلاش درست چندی پیش از فرارش از ناگزیری تمام ، دست بدامان عبدالرحیم هاتف معاون خود در امور ریاست جمهوری انداخت . واورابه کفالت خود تا رسیدن حکومت انتقالی پیشنهادی ملل متحد در نظر گرفت.چنانچه بعد از پناهنده گی به ادارهء ملل متحد فرمان به همین مضمون را به امضأ رساند. این امر خود نشان دهندهء آنست که تشکیل شورای نظامی بریاست عظیمی بگونهء که پیشنهاد نجیب الله بوده باشد از اعتبار می افتد. "

 

 اما این حرف ها جفنگی بیش نیستند. زیراکه برعکس داکتر نجیب الله فرمان سبکدوشی معاونین ریاست جمهوری را قبل ازفرار خویش امضأ کرده به بینن سیوان سر منشی ملل متحد سپرده بود ، با استعفای خود از مقام ریاست جمهوری افغانستان . وهمچنان نامهء دیگری خطاب به هیأت اجرائیه حزب وطن که در آن پس از تمهید ها ومقدمه هایی چنین نوشته بود :

«.. بنابراین ملحوظ پیشنهاد می کنم که این جانب را از کلیه مقامات حزبی مستعفی شمرده در مورد انتخاب رئیس حزب وطن مطابق به اساسنامهء حزب نصمیم اتخاذ نمایند. »

 

  واما این هیأت اجرائیه حزب وطن بود که پس از فرار نافرجام داکتر نجیب الله به اتفاق آرأ فیصله کردند که آقای عبدالحیم هاتف به حیث سر پرست ریاست جمهوری الی انتقال قدرت به حکومت پیشنهادی ( انتقالی ) ملل متحد منحیث یک شخصیت غیر وابسته ، ملی وآگاه اجرای وظیفه نماید . ونکتهء دیگر این که بسیار ساده لوحانه است اگر قبول کنیم که داکتر نجیب الله پس ازپناهنده گی در دفتر اسکاپ ملل متحد ( حصین این دفتر را UNHCR نوشته است ) چنین فرمانی را به امضأ رسانیده باشد، زیرا که او در آن روز کسی به جز یک پناهندهء سیاسی نبود. او از ریاست جمهوری استعفا داده بود وبنابراین نمی توانست قانوناً هیچ فرمانی را امضأ نماید.

 

 


خوب آقای حصین ، حالا که به پایان این نبشته نزدیک می شویم ، من وخوانندهء کنز المهملات شما می خواهیم  این جملات را برای مان معنا کنید :

 

 - " .. واقعیت امر اینست که عظیمی ویاران اورا به همانگونهء که نجیب الله میخواست با دادن وعدهء امتیازات در خدمتش گیرند گروه بریالی ، کاویانی ، مزدک ودیگران در پیوند شان با لالای بزرگ شان نیز قصد داشتند تا ازاین بازیچه ها بموقعش کار گیرند."

 

-" در بیرون تالار جلسه با کسانی که از جلسه بیرون می شدند کوشکانی خود را داشته است . "

 

-" انتخاب تازهء مسکو با آنکه جلوه گری مذهبی وژست ملیت خواهی را مشوره تاً به او دیکته کرده بودند نیز از پوست که به تن داشت بیرون شده نتوانست. "

 

-" داد وبیداد ارتش سرخ وادارهء سیاسی  راکه مسکو تحمیل کرده بود در نزد مردم ما هردو بیدار بود. "

 

آری ، خوانندهء عزیز ، می بینید که نیازی به سوگند خوردن نیست ، ورنه می گفتم که به سر حسن گوساله قسم است که نه معنای این جملات را فهمیدم ونه معنای صد ها جملهء دیگری " از این دست " را؛ ورنه لاجواب نمی گذشتم از این حرف ها!

 

  ***

 

واما نمی توان به این تصنیف نقطهء پایان گذاشت ، مگر آن که به حصین ها ویوسفزی ها و سایرجارچیان جهل وجعل خاطر نشان ساخت که با چنین یاوه سرایی هایی در مورد زنده یاد ببرک کارمل، نمی توان نام گرامی وخاطرات تابناک اورا از یاد هاوخاطره های هزاران هزاراز دوستداران او زدود. در این مورد در سایت وزین "مشعل "چنین  می خوانیم :

 

 " ببرک کارمل میراث بزرگی از تاریخ معاصر کشور ما برای همه ترقی خواهان وعدالت پسندان است. مزید بریاوه سرایان زشت وبدسرشت که جوهر شفاف شخصیت انسانی بزرگ وباابهت ببرک کارمل را تخطئه می کنند ، کسان دیگری هم هستند که علی الرغم وفاداری به یاد گرمی روانشاد ببرک کارمل ، نصایح ووصایای اوراخوب درک نکرده وتلاش صادقانه در جهت وحدت وطنپرستانه ودموکراتیک را که چقدر برای او عزیز بود ، ازیاد می برند. ببرک کارمل به تاریخ تعلق دارد . تاریخ را نمی توان تخطئه وملت رانابود کرد. "

 

شاملو هم می گفت :

"تاریخ ادیب نیست

    لغت نامه ها را ، اما

              اصلاح می کند."                                         

 

 ومن الله التوفیق : تاشکند فبروی 2007

 

 


March 4th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب